خدایا مرسی

خدایا شکرت

روزی که مداد رنگیهامو گم کنم

یه جعبه مداد رنگی داشتم

هرجایی که نشان بی رنگی و سیاهی بود شروع به رنگ کاری میکردم

هرجایی عکس یه رنگین کمون میکشیدم با یه عکس شکلکی که داره میخنده


همیشه فکر میکردم که مداد رنگیام باهام میمونن

ولی اینروزا احساس میکنم که شاید مداد رنگیهامو گم کنم

میترسم

میترسم که 





فرصتهای امروزم

کاش  از بچگی درست یاد میگرفتم  که

فرصت هامو غنیمت بشمارم

میدونی تو چند سالگی دارم به اهمیت این نکته پی میبرم؟

تو سن بزرگ سالگی که شاید کوتاهی های خیلی زیادی ازم سر زده

بحث نا امیدی نیست بحث اینکه که چی میتونستم بشم و خیلی جاها به خاطر تنبلی و جهلم نشدم

اما خیالی نیست هنوز فرداهایی در انتظارم هستند

کاش قدرشونو بدونم و درست ازشون استفاده کنم



مشق امشب

هزار بار بنویس

"کار هر روز رو همون روز انجام بده فردا باید کارهای فردارو انجام بدی"


در جستجوی آب حیات


نیاز به یه حوض آب خنک دارم که روحمو کمی از این داغی ذوب کننده
رها کنم
شاید اگر آب حوض اشکهای باریده از چشمان ... باشند شفا بخشتر گردد

بحث آزاد

امروز با داییم بحث بینهایت بود/ بینهایت یه لفظ تو علم که کاربردهای زیادی داره ولی اگه از هرکسی بپرسی بینهایت تا کجاست اطلاعی در مورد اون نداره

داییم میگفت سه دسته گروه وجود داره که اعتقادات متفاوتی در مورد بی نهایت  دارن

* گروهی که به بینهایت باور دارن و ندیدن خودشونو دلیل بر نبودن نمیدونم / این گروه  اعتقاد دارن که دید اونا برای یافت بی نهایت محدوده

*گروه دوم کسانی هستن که میگن بی نهایت ساخته ذهن بشره مثل یه تصویر مجازی که واقعیت خارجی نداره ولی در عین حال مفیده و در خیلی جاها به درد حل مسیله میخوره

و گروه سوم  فقط به چیزایی اعتقاد دارن که قادر باشن اونارو ببینن و لمسش کنن و چون بی نهایت قابل دیدن و لمس کردن نیست اعتقادی بهش ندارن

و اما خودم ...

خودم دوست دارم که هر لحظه که لحظه به لحظه بتونم به بینهایت برسم ...