تو یکی از روزها سراسیمه رفتیم کنار ساحل تا لحظه طلوع خورشید رو شکار کنیم
عکس زیبایی هم از طلوع سرخ خورشید گیرمون اومد
جالب بود عکس رو به هرکسی که نشون دادیم گفت عکس غروب آفتاب
حالا حرفم اینه شاید خیلی وقت ها اتفاقاتی که قرار برامون بیفته ما خیلی سریع درموردش قضاوت کنیم و بگیم این اتفاق آخرش غروب
ولی در حقیقت اون اتفاق به ظاهر غروب طلوع یه روزهای شاد و رنگی باشه
پس دوباره به این حرف برمیگردیم
که ما تنها میتونیم توکل کنیم به خود خود خدا و دیگر هیچ
با وجود اینکه شاید 100 بار بیشتر به آهنگ لالایی گوش دادم
ولی از لالا روی شانه شقایق خبری نیست
...
بخواب تا رنگ بی مهری نبینی تو بیداری تلخ حقایق
...
سرم گرم نوازشهای اون بود که خوابم برد و کوچش رو ندیدم
...
میون قلب متروکم نشونی دیگه از خاطره پیدا نمیشد
...
خبر از آشنای تازه ای نیست
...
.
.