{من از لب تو منتظر یه حرف تازم تا قشنگترین قصه عالم رو بسازم}
این چند روزه مشاهده گر اتفاقات متفاوتی بودم
بعضیاشون بسیار زیبا/ بعضیاشون قابل تامل و بعضیاشون دردناک بودن و آزار دهنده
خیلی حرف تو گلوم مونده و لیکن تنها یه گوش برای شنیدن مشکلی رو ازم حل نمیکنه/
یه مرشد می خوام یه مرشد خوب که راهو نشونم بده
این روزا بد جوری در خماری ناآگاهی و شاید آلودگی فرو رفتم
حس زیبای سبکبالی و پرواز ازم فاصلی گرفته
شاکیم شاکیم و شاکیم...
فعلا یه ده روزی نیستم
آخه امتحانامون شروع شد
امسال اولین باری که می خوام امتحان Open Book بدم.
امیدوارم که سخت نباشه
پس فعلا بای
خدا من نمی تونم اونو خوشبخت کنم
خودت بهش بگو
بگو بره سراغ کسی که خوشبختش کنه
خدایا بهش بگو که من سرابم
من گم شدم
من نمی تونم پاسخ درستی به عشق پاک اون باشم
خدایا خودت بهش بگو
انگار اون تو رو باور داره