قمار علم

شرایط درونی کمی مه الوده

انگار خبری از رشد و شکوفایی وجود نداره

گه گاهی هم فکر میکنم که اون علمی که من دنبالشم قمار بازی ای بیش نیست

بازی با اعداد و رابطه ها که گاهی نتایج جالبی بهت میده و مغرورت میکنه و گاهی حسابی میزارتت سر کار و ...

نمیدونم جاده کشی برای راه مستقیم به چه طریقه

اینروزا خیلی خیلی خیلی بیشتر از قبل حس ناپایداری در این دنیا بهم دست میده

از اینکه فکر میکنم زود یا کمی دیرتر از زود خواهم رفت ، جلوی بسیاری از کارایی که میکنم علامت سوال میکشه؟؟؟

خیلی وقتا حس میکنم در برابر ادعاهایی که میکنم کم میارم

اسم خودمو گذاشتم دانشجو ولی هیچ اثری از اون در من نیست

حقیقت تلخه ولی واقعیت داره

آنکس که نداند و نداند که نداند     در جهل مرکب ابد الدهر بماند

این حرفا شرح حالاتی بود که در طی چند روزی که اینجا نیومدم باهام بوده

فعلا هر روز که میگذره این حس که امروز هم به بیهودگی گذشت در من وجود داره

شاید هم دارم بهونه گیری میکنم؟ نمیدونم؟


دیروز، امروز، فردا

دیروز دیروزای کمی دورتر رویاهای شیرین تری داشتم، دوست داشتم خیلی باهوش بشم، اونقدر زیاد که بتونم تمام برگهای یه درخت رو از هم تشخیص بدم

بابام یه چیزایی هم در مورد خدا و معنویات گفته بود، خیلی دوست داشتم منم بشم یکی از اون شیخ هایی که کتاباشون رو میخوندم، بعضی وقتا هم فکر یه دانشمند بزرگ شدن میومد تو کلم، هی هی

روزها گذشت و با همه کمی و کاستی ها بزرگ شدم، هر روز بزرگ و بزرگتر، به نظر میرسید همه چیز داره خوب پیش میره، خیلی دوست داشتم که زیبایی های دنیا رو ببینم و به همه آدما ثابت کنم که دنیا جای زیبایی است

ولی امروز که خودمو تو آیینه نگاه کردم دیدم شدم یه غول بی شاخ و دم که داره هر روز بیشتر و بیشتر در  لجن فرو  میره

دیگه نه خبری از معنویات هست و نه خبری از عشق و پاکی

واقعا دردناکه ...

............................................

.............................

....................................................

و اما فردا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


کاش چشمام ضعیف نمیشدن