راستی اگه وبلاگ نبود چی میشد

سفر شاید سرگرمی باشد برای فراموشی


معین میگه"راستی اگه یار نبود چی میشد؟"

منم میگم "راستی اگه وبلاگ نبود چی میشد؟"

هرجا که گیر کردی و حرفت تو دلت موند و شنونده که چه ارز کنم درک کننده ای برا حرفای دلت نبود میای اینجا و بدون اینکه آب از آب تکون بخوره مینویسی، شاید کمی هم میباری و خلاصه بعد از کمی تخلیه روحی روانی برمیگردی سراغ کارت.

...

صبح که از خواب بیدار میشی درونت مملو از یه حس عجیبه که دوست داری ...


خرم آن روز کزین منزل ویران بروم

خرم آن روز کزین منزل ویران بروم _____ راحت جان طلبم وز پی جانان بروم‏
چون صبا با تن بیمار و دل بی‏طاقت _____ به هواداری آن سرو خرامان بروم‏
گرچه دانم که به جائی نبرد راه غریب _____ من به بوی سر آن زلف پریشان بروم‏
به هواداری او ذره صفت رقص‏کنان _____ تا لب چشمه‏ء خورشید درخشان بروم‏
در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت _____ با دل زخم‏کش و دیده‏ء گریان بروم‏
نذر کردم گر ازین غم بدر آیم روزی _____ تا در میکده شادان و غزل‏خوان بروم‏
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت _____ رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم‏
تازیان را غم احوال گرانباران نیست _____ پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم‏
ور چو حافظ نبرم ره ز بیابان بیرون _____ همره کوکبه‏ء آصف دوران برو

بغل خدا ...

حتما زندگی هم خوشی هاش به ناخوشی هاش غلبه داره که انرژی گیبس و آنتالپیش منفی میشه و باعث میشه آینده در جریان باشه دیگه!؟

ولی راستش رو بخواهید من خودم کمی به این موضوع شک دارم

زندگیمون شده سراسر اضطراب مادی، معنوی، علمی و و و ...

یه  چند صباحی زندگی میزنه تو فاز خوشی و بعدش شروع میکنه به حالگیری

کاش آخر بازی خوش باشه

کاش بعد از اتمام کابوس زندگی، زندگی واقعی شروع بشه بدون هیچ درد و رنج و ...

کاش لحظه ای برسه که ببینی پریدی تو بغل خدا و دیگه دست هیچ کس بهت نمیرسه


از رمضان تا رمضان

بابام میگه هر سال با خودت قرار بزار که از این رمضان تا رمضان بعد روزه بگیر که یه کار بد رو دیگه انجام ندی.

فکر میکنم بدترین چیزی که اگه نباشه دنیا بسیار زیبا میشه "حس حسادته"

ایکاش میتونستم روزه مبارزه با حسد تو وجودم بگیرم

خدایا خودتون کمک کنید که بتونم چنین روزه ای بگیرم و نشکنمش

ولی خدا وکیلی خیلی روزه سخته ی