گاه بیماری مزمنی بوجود می آید که انسانهای زمینی دیگر قادر به درمان آن نیستند
در پی یک معالج آسمانی هستم
دیروز ...
امروز ...
شاید فردا یا فردای فردا بسراغم بیاید ؟!؟!؟!؟
***
اگر نیامد من ناجوانمردانه می میرم
شاید "مستحق بودی و اینها به زکاتت دادند؟؟!!!"
گهگاهی که آرامش تمام وجودتو ولو برای ساعتی دربر میگیره
انگار از عمق وجودت میفهمی که تمام داستانهایی که سرت میاد برگه امتحان تو هستن که به واسطه این برگه تو رشد خواهی یافت
و دوباره از عمق وجودت میفهمی که هرکسی برای خودش برگه منحصر بفردی داره که قراره با اون امتحان بشه، و قیاس از این جهت چقدر ناصحیحه
***
شاید بهتر باشه حالا که داری مهاجرت میکنی بری جایی که پرنده ها و ماهی ها حکم رانهای اون باشن
لااقل وقتی با پرنده ها باشی پرواز را به تو خواهند آموخت
و وقتی با ماهی ها باشی شنا در دریای گاهی آرام و گاهی خروشان را به تو خواهند آموخت
***
نمیدونم شاید دوباره دارم بیخودی خیلی نق میزنم؟!؟!؟!
حالا که بیشتر فکر میکنم میبینم اونیکه توش کوانتش ایجاد شد
اونیکه تونست رفتار الکترون ها رو تا حدودی توصیف کنه
اونیکه متفاوت شد ذره در جعبه بود نه ذره آزاد
به ذره آزاد هیچ پتانسیلی وارد نشد آزادش گذاشتن تا با هر انرژی که دوست داره برا خودش بچرخه
اما ذره در جعبه رو محدودش کردن، روش قید گذاشتن، آزادی برای برای حرکت تا هرکجا که دوست داشت رو ازش گرفتن
اما
ولی
بر اساس همین محدودیت بود که اعداد کوانتومی نمایان شدند
هرچه قید بیشتر شد اعداد کوانتومی بیشتری هم ظاهر شد
شگفتیهای بیشتری هم ظاهر شد
و به واسطه این همه فشار بود که ذره در جعبه شد ذره در جعبه
پس ....
شاید...
شاید...
شاید...