زندگی

هر روز که بیشتر میگذره به این نتیجه میرسم که زندگی کردن بسیار سخته

زندگی در جهانی که انسان ها قانون گذار های آن هستند و بدون در نظر گرفتن تمام جنبه ها قانون میگذارند

زندگی درجهانی که انسان ها اجرا گران قانون هستند و هر روز بسته به صلاح خود قانون ها را اجرا میکنند

زندگی در جهانی که انسان ها نقاب به چهره دارند و تو هرگز نمیفهمی که پشت خنده و گریه های آن ها چیست

زندگی در جهانی که آینده تو به دست انسان های دیگر رقم می خورد و الفاظی چون سر نوشت و تقدیر تنها قرص های مسکنی هستند که گاهی برای آرام کردن خود از آنها استفاده میکنی

زندگی که در آن  هر روز دغدغه ای جدید تنت را می لرزاند

و هر روز مجبوری انرژی خود را به گونه ای از دست دهی

باور کن خسته ام

حتی دیگر دستانم نای نگاشتن را نیز ندارند



...

شانه هایم خسته اند این روزها

نمیدانم شاید جهلی که خود را با من همراه کرده بر رویشان سنگینی میکنند

دوست دارم کمی سبکبال شوم این روزها

گوجه فرنگی له شده

شده تا به حال حس گوجه فرنگی ای رو داشته باشی که به نحوی سقوط کرده و له شده

تازه درد له شدن هم متفاوته

یه وقتی هست که صاحبت نمیخواست ولی تو از دستش سر خوردی افتادی و له شدی

این نوع له شدن کمی قابل تحمله

ولی نوع دیگری هم وجود داره که تو گندیدی خراب شدی و صاحبت حالش از دستت بهم میخوره

و خودش تو رو شوت میکنه که له بشی

حالا منم یه جورایی چنین حسی دارم

له شدم ولی نمیدونم که له شدنم چه دردی داره

باید خیلی ناراحت نباشم یا نه؟

هی روزگار ملت میان شعر میگن منم ...