جریان زندگی ...

امروز برف باریده کمی زیاد

زمین خوشحاله، چون میتونه سیراب بشه

منم خوشحالم چون هنوز میتونم امیدوار باشم

دلم میخواد در چند روزه آینده فقط خبرهای خوش بشنوم

شاد شاد بشم برگردم به اون روزهای رنگین کمانی که قبلا داشتم

برگردم به اون روزهایی که شاید آدما از اینکه اینقدر میخندیدم گله مند بودن

همه چیز درست میشه. شاید اصلا هیچ چیز خراب نبوده که بخواد درست بشه

و دیگه اینکه:

دوست دارم که حداقل یه بار تو زندگی دچار سرنوشت اون یه جفت جورابی بشم که

ناخواسته راهی سفری شد که شاید هیچ وقت فکرشو نمیکرد. جفت جورابی که هیچ وقت

لذت دکرهای زیبای مغازه ها رو کسب نکرده بود تا بتونه زیر نور چراغ های رنگارنگ بیشتر جلب توجه

کنه و بیشتر بگه که ای آدما من هم هستم زیبا و مفید


...

امروز را کاملا بی هدف تنها نفس خواهم کشید...

تنهایی

کی میگه تنها خدا تنهاست ؟؟؟!!!

تنها منم

تنها تویی

و

تنها تموم موجوداتی هستن که ادعا میکنن که:

                                                               "تنها خدا تنهاست"

تنهاییم را با مرور یاد تنهایی او پر میکنم

ولی تفاوت تنهایی من و او در این است که تنهایی او مملو از نور است و تنهایی من مملو از ظلمت و تاریکی

تنهایی او مملو از خلق است و تنهایی من مملو از نابودی

-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.

کاش میشد قاعده بازی رو بهم زد

روزی او بیاد جای من و من برم جای او

تا او بفهمه طعم تلخ تنهایی منو و من بفهمم که او بودن چقدر زیباست