اینم از جمعمون

از روزایی شبیه امروز هم زیاد برام پیش اومده

صبح ساعت 7 از خواب پامیشی، بدو بدو کاراتو میکنی که به قرارت برسی

ولی غافل از اینکه دوست جونت امروز پکره

من ...... اون

خلاصه اینکه یه بارونی هم به خاطرت دوست جونت میبارونی و با چشم های چاق شده برمیگردی سراغ کارت.

امان از دست این روزگار

امان


ناراحتم از کوچک دلی خودم

وقتی قرار اجتماعی بشی دو حالت اگه وجود داشته باشه آسوده تر زندگی خواهی کرد


1- اگه قرار اجتماعت کوچیک باشه و بین آدما یه دیوار ولو باریک هم وجود نداشته باشه باید دریا دل باشی تا بتونی تمام برهمکنش های دور برد و نزدیک برد اطرافتو هضم کنی

2- یا اینکه اگه کوچک دلی حداقل یک دیوارهای ولو باریک بین تو و اطرافیان باشه که حداقل یکم از این برهمکنشهای ویرانگر، بیشتر ویرانت نکنه


حالا ما از بد روزگار نه دل بزرگ داریم نه فضای بزرگ برای حتی نفس کشیدن

خدا میدونه که حالم چقدر از بابت اینهمه موج منفی که میدم و میگیرم ،خرابه

هر روز صبح که از خواب شیرین غیر واقعیت ها بیدار میشی و قراره که  در واقعیت ها زندگی کنی  امیدواری که امروز میتونه بهتر باشه ولی هر روز متاسفانه بدتر از دیروز

اومدم بنویسم که صبر اومد

صبر اومد

بهتر فعلا صبر کنم


احساس شرمندگی

روزایی هم میشه که احساس میکنی حضورت برای او غیر قابل تحمل شده و کاری هم از دست برنمیاد ...

جز شرمندگی

..........................