بهار با شکوفه های سفیدش اومده بود که زمستون رو بدرقه کنه
زمستون احساساتی شد و گریست
دونه های سفید برف از چشمای زمستون بیرون ریخت
برف شکوفه ها رو به آغوش کشید
ولی هم من میدونم و هم تو میدونی که به آغوش کشی برف و شکوفه رنگی جز فنا نداره
فعلا ذهنم مثل خونمون شلوغ و پر گرد و غباره
امیدوارم که در روزهای باقی مانده از سال بتونم ذهنمو و خونمونو گردگیری کنم