انقلابی برای رهایی

دیوار خاکیم ظاهری نسبتا نظیف و آرام به خود گرفته، گویی همه چیز آرام است و او همواره میخندد، عشق میورزد و در پی فتح قله های موفقیت هر روز گام های بلندتری بر میدارد. اما این تنها ظاهری فریبنده است.

درونم؛ آشفته و پریشان، ذهن و دلم در آشوب.

هر روز صبح گروهی از سلول های ذهنم سوال های جدید طرح میکنند و گروهی دیگر در پی پاسخ دهی به بحث می نشینند. دلم از آن سو مسائل خواست خودش را مطرح میکند و او نیز مستمر ، پیگیر یافتن پاسخ است. جسمم  نیازهای خود را هر روز به رخم میکشد، فریاد سر میدهد و او نیز منتظر پاسخ است. 

به هر سو نگاه میکنم سوال های جدیدتری به خزانه مجهولاتم افزوده می شود، با هر که نشست و برخواست میکنم بازهم برگی به برگ های سیاه شده ی دفتر سوالات بی پاسخم افزون میگردد .

در پی یافتن حقیقت راه ها را در میان بیراهه ها گم کرده ام.

دیگر نه طلوع خورشید و نه غروبش برایم دل انگیز است.

تشنه؛ تشنه ی یافتن راهی، پاسخی، چاره ای برای رهایی از این آشوبم.

چاره اش را شاید میدانم؟؟ شاید درونم نیز نیازمند یک انقلاب است، یا باید طاغوت درونم نابود شود یا او مرا به نابودی خواهد کشاند.

این آشفتگی سالهاست که مرا آزار میدهد، او قصد جانم کرده و هر روز بیشتر بیشتر قدرت میگیرد

باید خود را از این تاریکی نجات داد وگرنه گرگهای افسردگی، راهزن های زمان وجودم را به یغما خواهند برد.

خدایا رهایم کن از این تاریکی

خدایا توانم ده که برخیزم

خدایا میدانم که اگر گوشه ای از انوار زیباییهایت به مشام چشمان کم سویم برخورد کند تا آخر عمر عاشقانه خواهم تاخت.

نظرات 1 + ارسال نظر
یاسین 1389/11/15 ساعت 06:34 ب.ظ http://www.sooryas.blogsky.com

و من از پس این همه روزهای خستگی...
روزهای درماندگی...
تنها جرعه ای از شراب وصل تو می خوام!
تا مست شوم ...
تا عاشقانه بزمم را تا سحر طاقت بیاورم...
خدایا!!!!!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد