؟؟

کاش نمیگویم

چون ندانستم

ولی اشک میریزم که چرا ندانستم و یا چرا نخواستم که بدانم

و حال ندانسته هایم را کوله بار راهم خواهند کرد برای فردا

و فردا را تو میپنداری تا کدامین منزل توان حرکت خواهد بود با ندانسته هایم ؟


نظرات 4 + ارسال نظر
پرنیان 1390/02/05 ساعت 01:10 ب.ظ http://fathebagh.blogsky.com

سلام نرگس عزیزم ....

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام

مجید 1390/02/05 ساعت 02:34 ب.ظ

سلام
هموراه در تلاطم هستیم که بدانیم...
بدانیم که هیچ نیستیم
بدانیم که در جریان رودخانه خروشانی چون زندگی قرار داریم عوامل بسیار زیادی در وقایع که برایه ما اتفاق می افتد دخالت دارند...
این قصه سر دراز دارد بسیاری از ما انسانها به تجربه کردن متکی هستیم
در مطلب بعدی که خواهم نوشت راجع به این موضوع مفصلتر توضیح خواهم داد

ساقی می 1390/02/07 ساعت 11:39 ب.ظ

اشک می ریزم که هیچ گاه نشد که بدانم...

ساقی می 1390/02/15 ساعت 10:00 ب.ظ

نوشته هات روز به روز زیبا تر و دلنشین تر میشن. خیلی دوستشون دارم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد