روزهای آفتابی در راه است و آفتابگردان سر از پا نمیشناسد

داستان آفتاب و آفتابگردان را که میدانی

داستان عشق و عشق بازی است

آفتابی که همیشه در اوج است و آفتابگردانی که عاشق آفتاب

آفتابگردانی که همواره رو به آفتاب است و لیکن گاه گاهی احساس میکند که آفتاب از او رو برگردانده و تاریکی او را فرا گرفته

ولی او غافل از این است که آفتاب هیچگاه غروب نمیکند 

و آفتابگردان همیشه آرزویش این است که کاش اسیر خاک نبود، کاش او نیز بال پروازی داشت که میتوانست همیشه در کنار آفتاب باقی بماند .

آفتابگردان میداند که تحمل نزدیکی به آفتاب را ندارد و اگر روزی خیلی نزدیک به آفتاب شد باید برگهای نحیفش را نثار آفتاب کند و در این آتش عشق بسوزد

ولی این روزها آفتابگردان خوشحال است زیرا آفتاب به او قول داده که برای چند صباحی رو از او بر ندارد.

نظرات 1 + ارسال نظر
مجید 1392/04/19 ساعت 04:39 ب.ظ

زندگی با داشتن این حس های زیبا قشنگ می شود اما کافیست که لحظه ای ناامیدی ما را فراگیرد
امان از ناامیدی پناه می برم به تلاش و کوشش و تلاش و کوشش و ...
البته در سایه آفتاب زیبا
بهترین های از آن شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد