کودکی با پای برهنه بر روی برفها ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد زنی... در حال عبور او را دید، او را به داخل فروشگاه برد وبرایش لباس و کفش خرید و گفت:
مواظب خودت باش، کودک پرسید:ببخشید خانم شما خدا هستید؟ زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم.
کودک گفت: می دانستم با او نسبتی داری...
همین که تو میدانی
"دوســــتت دارم"
کافیستـــــ
بگذار خفه کند خودش را دنیــــــــــــا . .
استشمام عطر خوش عید فطر از پنجره ملکوتی رمضان، گوارای وجودتان
عیدتون مبارک :)))
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
کودکی با پای برهنه بر روی برفها ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد زنی... در حال عبور او را دید، او را به داخل فروشگاه برد وبرایش لباس و کفش خرید و گفت:
مواظب خودت باش، کودک پرسید:ببخشید خانم شما خدا هستید؟ زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم.
کودک گفت: می دانستم با او نسبتی داری...
همین که تو میدانی
"دوســــتت دارم"
کافیستـــــ
بگذار خفه کند خودش را دنیــــــــــــا . .
استشمام عطر خوش عید فطر از پنجره ملکوتی رمضان، گوارای وجودتان
عیدتون مبارک :)))