میپرستم تمام مهربانی ها را

کاش زنبور میشدم

میدونی چیکار میکردم اون وقت؟

اونوقت میرفتم رو شونه های همه کسایی که بوی مهربونی میدادن مینشستم و فقط میبوییدموشون

و چشم به چشمشون میدوختم و با دیدن نور مهربونی دیگه تحملم تاب میشد و جان را به جان آفرین تقدیم میکردم :)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد