کاش زنبور میشدم
میدونی چیکار میکردم اون وقت؟
اونوقت میرفتم رو شونه های همه کسایی که بوی مهربونی میدادن مینشستم و فقط میبوییدموشون
و چشم به چشمشون میدوختم و با دیدن نور مهربونی دیگه تحملم تاب میشد و جان را به جان آفرین تقدیم میکردم :)